تضادهای زندگی کمند امیرسلیمانی: از اشکها تا قدرتهای نهفته
کمند امیرسلیمانی در دل سختیها و کارگری، از وجود یک پرنسس درون خود سخن میگوید، در حالی که اشکهای بازیگر معروف حتی برای پدرش هم جاری نشد.
روزی که تصمیم گرفتیم موضوع این مطلب «از خودمراقبتی» باشد، گزینه های مختلفی برای گفت و گو درباره این موضوع پیشنهاد شد. هر کسی پیشنهادی داد، یکی گفت یک بازیگر سن و سال دار که از خودش خوب مراقبت می کند را بیاوریم. یکی دیگر می گفت نه موافق نیستم، یک نفر بازیگر جوان که شاداب و سرحل و به فکر سلامتی خودش را بیاوریم، در نهایت همه گزینه ها را رو تخته مخصوص جلسات نوشتیم و اکثرا با گزینه کمند امیرسلیمانی موافقت کردند. به چند دلیل؛ اولین این که این روزها سفیر دیابت شده و بسیار در تلاش است تا مردم را از بیماری دیابت و عواقب آن آگاه کند.
در میان اخبار
- الهام حمیدی آماده رفتن به اتاق عمل شد| استایل عجیب الهام حمیدی در بیمارستان+فیلم
- تیپ سحر دولتشاهی در گذر زمان | تغییر استایل سحر دولتشاهی بعد از طلاقش
- دستور پخت اسفناج پلو با مرغ | یک پلوی مخلوط خوشمزه و پرخاصیت
- فال حافظ امروز پنجشنبه 13 دی 1403 | فال حافظ آنلاین و واقعی با تفسیر حال و آینده شما
- برخورد هولناک لندکروز با دیوار مخابرات آمل+فیلم | نجات معجزه آسای پسر جوان
کمند امیرسلیمانی : من به خودم بیشتر اهمیت می دهم. بگذاریم مثالی بزنم. من همیشه وقتی خیلی کار می کنم به خودم می گویم من کارگری هستم که یک پرنسس درونم خوابیده یعنی یک شاهزاده در باطن و درونم است. شاید دلیلش این باشد که من کلا زندگی را به شکل بازی می بینم و وقتی یک اتفاق بد برایم می افتد می گویم که این مرحله را که رد کردم، می روم مرحله بعد یا اصلا در بدبینانه ترین رویکرد، این مرحله را می سوزم.
یک چیز خوبی که پدرم یادم داده و شاید به من کمک کرده این است که فشارهای درونی مان را بیرون نریزیم. از بچگی پدرم به ما یاد داده برای اتفاقی که هنوز نیفتاده، غصه نخوریم. خودش تعریف می کند: «وقتی به من گفتند پدرت حالش خیلی بد است بیا بیمارستان، فهمیدم پدرم فوت کرده ولی تا وقتی که رفتم تخت خالی اش را ندیدم، نپذیرفتم که پدرم را از دست داده ام و برایش گریه و شیون نکردم. وقتی دیدم نیست فهمیدم از الان به بعد پدرم نیست و من پدر ندارم.»
یا مثلا من یادم هست مادرم یک عمل جراحی داشتند و آن زمان مننوجوان بودم، پزشکی که باید مادرم راعمل می کردند اصفهان بودند، مادر و پدرم رفتند اصفهان و آن موقع ها که موبایل هم نبود تا هر لحظه از حال شان باخبر شویم، فقط بعد از عمل متوجه شدیم که عمل شان انجام شده و از اتاق عمل بیرون آمده اند. بعد از ظهر همان روز من و برادرم تصمیم گرفتیم برویم سینما. همان موقع خاله ام تلفن زد با گریه و زاری گفت مادرت چی شده، گفتم عمل کرده و الان هم خوب است، پرسید شما الان کجایید، چه کار می کنید؟ گفتم ما داریم می رویم سینما، گفت مادرتان عمل کرده شما می روید سینما، گفتم خب چه کار کنیم الان این جا بنشینیم گریه کنیم؟ ما چه برویم چه نرویم، مادرمان در بیمارستان است.