چندی پیش در بوستون بودم. پس از پایان یک سمینار طولانی، تصمیم گرفتم که شبانه در خیابانهای شهر قدم بزنم. در یکی از این خیابانها مردی را دیدم که بیهدف به این طرف و آن طرف میرفت. قیافهاش نشان میداد که مدتها در خیابان زندگی کرده و از خودش مراقبت نکرده است. به محض اینکه به من نزدیک شد، از من خواست تا ربع دلار به او قرض دهم.
پاسخ دادم: «فقط ربع دلار؟»
او با دلی شکسته و لحنی التماسآمیز گفت: «بله، فقط ربع دلار.»
با یافتن سکه ربع دلاری از جیبم، آن را به او دادم و در حینی که نگاهش میکردم، گفتم: «زندگی همان چیزی را به شما میدهد که بخواهید.»
در میان اخبار
مرد با تعجب نگاهی به من انداخت و بیآنکه چیزی بگوید، دور شد. به تماشای او ایستادم و به این فکر کردم که چه تفاوتی بین من و این شخص وجود دارد؟ چرا من قادر به انجام هر کاری که میخواهم هستم، اما او که شصت سال از عمرش گذشته، در خیابانها زندگی میکند و خود را به خاطر مبلغ ناچیز ربع دلار پایین میآورد؟
آیا خداوند برای من چیزی ویژه در نظر گرفته است؟ آیا کسی امکانات خاصی در اختیار من قرار داده که او از آن بیبهره است؟ به یاد آوردم که روزگاری وضع من هم به همین اندازه بد بود. تنها چیزی که تغییر کرد این است که من نخواستم در همان وضعیت بمانم.
در واقع، قانون جذب به وضوح نشان میدهد که زندگی همان چیزی را به شما میدهد که از آن میخواهید. اگر چیزی را بخواهید، آن را خواهید یافت. همانطور که آنتونی رابینز نیز میگوید: «اگر ربع دلار بخواهید، ربع دلار نصیبتان میشود. اما اگر در جستجوی شادی و فرصتهای بزرگتر باشید، به آن دست خواهید یافت.»
این آموزه که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد، مگر اینکه خود آنها دست به تغییر درونی بزنند، در قرآن نیز آمده است: «خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد مگر آنکه آن قوم خود را تغییر دهند.» (سوره رعد – آیه ۱۱)
این داستان نشان میدهد که چطور میتوان با تغییر نگرش و توجه به خواستههای درونی، تغییرات بزرگی در زندگی ایجاد کرد.